Thursday 20 August 2009

گفت و گو

گفت و گويي با يك تجاوزگر

به نام ولايت گفتند بكن

آنچه در پي مي آيد يك گفت وگوي تاييد نشده است، با نظر به اينكه اين روزها شايعه خيلي به واقعيت نزديك است بايد به اين گفت وگو توجه كرد.

فردي كه در تاكسي نشسته بود اين ماجرا را تعريف كرد:

درتاكسي نشسته بودم كه دختري از جلوي ماشين رد شد. بغل دستي ام گفت بايد ترتيب همه اينا رو داد. گفتم اي آقا اين چه حرفيه. برگشتم به صورتش نگاه كنم ديدم خيلي عوضيه. دستاش مثه دستاي گوريل بود. صورتش ته ريش داشت تا بالاي گونهاش. فكر كردم به خاطر لباس پوشيدن دخترا اين طور ي مي گه. خواستم بگم هركس يك جوره ديگه. اما با ديدن قيافه اش حرفم رو خوردم. كمي گذشت گفت نمي دوني چه حالي مي ده مفت بكنيش. كنجكاو شدم گفتم چه طور؟

-خب ديگه. چند وقت پيش جايي بوديم. حاج آقا سردار گفت اين جنده هاي اغتشاش گر كه طرفدار موسوي اند رو بايد ترتبيشون رو داد.

-كجا؟

جواب نداد.

-اون حاج آقا گفت بيان! اينايي كه گرفتن،‌ دل آقا را خون كردن، دل ولايتو خون كردن،‌ اين كافر را حلالتونه، مث زمان جنگ پيغمبر با كافر را. زنا حلالتون. خلاصه يكي نصيب ما شد. اول راه نمي داد بعد زدمش، گذاشتم تو دهنش و وايستوندمش حسابي جلو و عقبشو ترتيب دادم.

حالم بهم خورد ولي مي خواستم ببينم كيه و كجا اين كارو كرده، كه جواب نمي داد.

گفتم شايعه اس كه يكي از اين را رو سوزندن.

-دروغ مي گن كافر را. من نمي دونم. اون كافري كه من كردم،‌ بي حال شد و بعدم بردنش.

-كجا؟

آخراي پيروزي پياده شد و رفت.

No comments:

Post a Comment