Monday 3 August 2009

Tazeha 1

تحليلي از درون ايران(1)

حميد اشرف

خوش بيني يا منبعث از وضوح و روشني واقعيت است يا ازساده انگاري سرچشمه مي گيرد. تحليل خوش بينانه از وضعيت موجود ايران، گويي از دومي نشات مي گيرد. اينكه مرتب گفته مي شود، نظام دچار بحراني است كه از حل آن عاجز است، بيشتر به خوشبيني ساده انگارانه مي ماند. ناتواني در مهار بحراني كه مدت ها پيش براي ساختن بدان فكر شده است، چگونه مي تواند نفي وضعيت موجود را در پي آورد. اما يكي از امكان هاي بحث كه ربط مستقيمي به اين وضعيت دارد، برشمردن دوپارگي هاي موجود است. اين دوپارگي در هر دوره اي و هربار تحت عناوين متفاوت ظاهر شده است. اين نوشته قصد ندارد جريان شناسي اسلام را بازشمارد، بلكه صرفا به دوپارگي ها تناقض ها درجريان اسلام و وضعيت امروز آن اشاره دارد.

1)سلطنت و نهاد روحانيت هميشه در تاريخ ايران، دو مرجع تصميم ساز بوده اند. دوره روحانيتِ سلطنت(ظل الله) پشت سر گذاشته شد و اكنون ايران در حال طي دوره سلطنتِ روحانيت است. شيعه، مذهبي است كه در درون خود حامل تاريك روشنايي هايي بسياري است، اين تاريك روشنا، امكان رخ دادن هر چيز دوگانه و متناقض را همزمان و در زمان مي دهد. اجتهاد درشيعه همواره در برابر سني گراها قرار داشته است. شايد همين اجتهاد، امكان قلمروي تاريك روشنايي را فراهم كرده باشد. تقسيم بندي شريعتي به شيعه علوي و شيعه صفوي، يكي از امكان هاي متناقض و متضاد در اين مذهب است. يا آنچه به اسلام سياسي و اسلام سنتي مشهور است نيز در همين سوست. اسلام سياسيِ(فقهاتي) خميني در برابر اسلام سنتيِ بروجردي بود. اسلام شريعتي و طالقاني نيز اسلام سياسي بود. دراينجا باز شاهد دوپارگيِ اسلام سياسي هستيم. اين از مشخصه هاي اصلي شيعه است كه همواره واجد دوپارگي ها يا قلمروي تاريك روشناست. اسلام سياسي، دوپاره است: اسلام فقاهتيِ روحانيتي و اسلام غيرفقاهتيِ بدون روحانيت. ابتداي انقلاب،‌ تثبيت اسلام فقاهتي بود. اين مسئله ايست كه هاشمي ضمن بركناري بني صدر در نامه اخير خود اشاره دارد. او از اسلام فقاهتي دربرابر اسلام غير فقاهتيِ دفاع كرد.

3) در كنار اين دوپارگي ها، تناقض ها، تاريك روشنايي ها، يك چيز نيز به حيات خود ادامه داده است: محو همين وضعيتِ تاريك روشنا. شيعه هميشه سنتز يا حل و فصل، يا رفعِ هگلي را در خود داشته است. چه درمقام حكومت مدار بالادست، چه در مقام حكومت شونده پايين دست. فرضا اين حل و فصل، به رفعِ تام و تمام يعني كشتن ، تبعيد يا صورت هاي ديگر كشيده شده است. پروژه منتظري و بني صدرسازي كه اين روزها مكرر براي موسوي استفاده مي شود، نمودهايي از اين كشمكش است يا به لحاظ تاريخي مي توان به ملاصدرا اشاره كرد.

4) اسلام سياسي خميني در انقلاب ايران غالب شد. در واقع،‌ اين نوع اسلام اعتراضي در مقام كسب قدرت، موجب نفي خود را فراهم كرد. پذيرش عنوان جمهوري اسلامي، به نوعي يكبار ديگر، دوپارگي و تاريك روشنايي را ظاهر ساخت. باالطبع، شيعه ي جمهوري اسلامي، كه برخي آن را در جهان منحصر به فرد مي دانند، زيرا به زعم آنها ،دست كم، مدعي كنار هم نشاندن هم جمهوريِ متعلق به جهان مدرن است و هم منادي عرفان و معنويت. يا به عبارتي ديگر، ‌اين نظام، آميزه اي از عقلانيت و معنويت است. گذشته از همنشيني اين دو مقوله متضاد، اما شيعه ي جمهوري اسلامي، خود از ابتدا حامل دوپارگي بوده است. تنازع درون آن در دهه شصت نيز ديده مي شود، آنچه گاه در قالب مجمع روحانيون، يا روحانيت، يا به طور كلي در روحانيت چپ و راست تعريف مي شود. تنازع بين آن دو با وجود امر ولي فقيه و كاريزماي خميني پنهان بوده است. اما در دهه هفتاد و بيشتر در ده هشتاد،‌ شاهد اين دوپارگي هستيم.

5) دوم خرداد، فاصله بين دولت و حكومت، دو شقه بودن اسلام سياسي (تحت هر عنواني مي توان آن را جاي داد:روشنفكري ديني/اسلام فقهي، روحانيت چپ/راست، تكنوكرات مسلمان/بازار سنتي، و غيره) عيان كرد. مقوله ولايت فقيه، كلي بود كه هريك مي خواستند آن را نمايندگي كنند. در واقع، ولايت فقيه،‌ پوشاننده اين فاصله و تناقض بود. تنازع براي نمايندگي بارز بود كه البته سرانجام موجب شد اسلام راست گرا بتواند نمايندگي را به عهده بگيرد. اما اين وضع ناتمام باقي ماند. هرچند، جمهورِ شيعه ي جمهوري اسلامي، با چند انتخابات ازجمله مجلس هفتم، هشتم، شوراي شهر، به طور پيشبيني پذيري، افول خود را طي كرد. اين اولين گام هاي عملي حل و فصلِ شيعه بود. تلاش ميرحسين در شكلي از اسلام جمهوري محور، براي بازپس گيري جمهوريت نظام است، چنين تلاش هايي همان ظهور تناقض درون شيعه ايران است.

6) مي رسيم به انتخابات دهم رياست جمهوري. اسلام جمهوري محور، هنوز پايان نيافته بود،‌ بنابراين نمايندگان آن، به دنبال نمايندگي بودند. موسوي/كروبي، نمايندگان اين شكل بودند. راه حل نهايي، يا حل و فصل قطعي شيعه، مي بايست به كار گرفته مي شد. يعني همان چيزي كه طي دوره اصلاحات، نظريه پردازي شد، اين بار بايد به عرصه عمل درآيد. گفيتم امر ولايت فقيه، تا اين زمان نقش پنهان كننده كاريزماتيك داشته است. فصل الخطاب بود اما با احتياطِ حفظ تاريك روشنايي.

آيا حمل چنين تناقض ساختاري به طور بي نهايت امكان پذير بود؟ براي حل آن چه كاري بايد صورت مي گرفت؟ در انتخابات دهم، فاصله دولت/حكومت، اسلام روشنفكري/فقهي، و غيره لاجرم بايد برداشته مي شد. تنها يك راه حل وجود داشت، اينكه خود ولايت فقيه،‌ اين شكاف را نمايندگي كند. به عبارتي،‌ در اينجا ديگر،‌ خودش بايد فاصله را پر مي كرد، آن هم با نمايندگي كردن خود. هيچ راه ديگري براي برداشتن اين فاصله-تاريخي- وجود نداشت. از سويي ديگر، نمايندگي كردنِ مستقيمِِ اخير تحت پروژه هايي چون انرژي هسته اي، طرح انضباط اجتماعي، رفع تبعيض، برقراري عدالت( كه بارها تحت عباراتي نظير عدل علي، عدالت علي را همگان ياراي تاب ندارند و...) نشان از يك تقليل اجتناب ناپذير جايگاه ولايت فقيه از امر لاهوتي به قدرت ناسوتي است. خود اين روند وجهي از سكولارشدن دارد. واژه برخورد قاطعانه كه بسيار به كار برده مي شود، سواي فريب نهفته در آن، با فرض صداقتش، همچنان به معناي تحكيم قدرتِ اين جهاني است.

7) اما از طرف ديگر، چيزي كه بايد در انتخابات دهم عمده مي شد و از چندسال پيش آغاز شده بود، برجسته كردن تفاوت قشر تهي دست با باقيِ اقشار جامعه بود. بدين منظور به قشر تهي دستِ غيرشهري متوسل شدند. به عبارتي بايد به آنها گفته مي شد كه شهرنشين ها، علت اشرافي گري هستند و بنابراين حق شما را خورده اند. حضور اينان در نيروهاي لباس شخصي بارز است. در برخي درگيرهاي خياباني اخير، شايعه اي بين مردم وجود دارد كه اين نيروها خارجي هستند، به همين دليل بي رحمانه دست به ضرب و شتم و كشتن مي زدند. اين پتانسيل نفرت در مثله كردن از كجا ناشي مي شود؟ به نظر مي آيد سواي اينكه شايعه خارجي بودن اين نيروها را نبايد رد كرد ( و شايعه تعليم اوباشِ زنداني به عنوان وسيله سركوب) ، اما طبيعي است كه فرض كنيم با عمده كردن تضاد اشرافي گريِ شهرنشيني و تهي دستان غير شهرنشين، پتانسيل نفرت زياد شود. سواي نفوذ ايدئولوژيك و توجيه كردن هاي ايدئولوژيك طي چند دهه، وتاكيد بر به خطر افتادن ارزش هاي ديني، نبايد ايجاد اين پتانسيل نفرت براي حفظ قدرت را ناديده گرفت. هرچند بايد فرض ديگري را در نظر آورد: اين قشر تهي دست غير شهرنشين، به طور كاذبي ساخته شده است، يعني بي آنكه وجود بيروني و درجايي مشخص داشته باشد، آن را درست كرده باشند. زيرا حتي در چندسال اخير هستند اقشار تهيدستي كه از وضع اقتصادي خود همچنان ناراضي هستند. البته يافتن و ساختن لمپنيسم در شرايط بد اقتصادي، تحقير عمومي، فضاي ترويج رياكاري چندان كار دشواري نيست.

8) مشخصه بورژوازي ساخته شده ي شهر نشين، رياكاري و فريبكاري است. اين قشر كه عمدتا در شرايطِ كارِ دلالي، پرورش يافته و عادت كرده است، به راحتي براي توسعه منافع شخصي خود، براي حفظ موقعيت و ارتقاء آن دست به فريبكاري مي زند. چرا كه نه؟ اين نوع بورژوازي، در عين حال كه با حكومت همكاري مي كند، در هر موقعيتي سر آن را كلاه مي گذارد. با فريب، عموما درهاي بسته به منافع شخصي گشوده مي شود. از اين منظر، حكومت كه خود توليدگر آن است و بازتوليد فريب را دريافت مي كند، نمي تواند به اين قشر اعتماد داشته باشد اما درعين حال نمي تواند به آن نيز بي اعتماد باشد و بدون اين بورژوازي كار خود را پيش ببرد. به همين دليل بايد دست به سركوب بزند. اما مشخصه شبح وارِ فريبكاري به اين راحتي گير مي افتد؟

اتفاقات اخير خياباني نوعي تمرد و سركشي نسبت به پدران بورژوازي خود بود (حتي اگر اين تمرد را تمرد اديپيِ فرويدي تعبير نكينم). يكي از شعارها اين بود: سي سال خوردن وُ خوابيدن بسه. اين پيام روشني به پدران و مادران نسل انقلاب است. اين درگيري ها روي مضحكي نيز دارد. درست در نقطه اي كه خون فرزندان زمين مي ريخت، در نقطه اي نه چندان دور، بورژوازي در كار شاپينگ بود. در فيلم هاي كمدي ديده ايم كه در يك سوي خيابان مردم در حال نزاع هستند، در سمتي ديگر، فرضا مردي سر ميز غذا با شمعي روشن برياني تناول مي كند. بورژوازي ما (چه مذهبيِ مسجد برو كه نگران تشكيك در نمازش است ، چه بورژوازي كه نگران درست برنز شدن بدن هايش است) با كالسكه بچه در تفرجگاه و مراكز خريد، نمي خواهد ببيند در سمت ديگر خيابان چه روي مي دهد اما طرفه انكه بچه كالسكه اين درگيري ها را با با كنجكاوي بيشتري از والدين نگاه مي كند.

9) حتي اگر اين توجيه كه براي مقابله با تهاجم غربي يا بهتر بگوييم منطق سرمايه، اسلام فقاهتيِ چسيبده به قدرت بايد حاكميت را يك دست كند، رويايي كه از چندين سال پيش، در برابر تزِ حاكميت دوگانه، شكل گرفت، باز فريب يا در خوشبينانه ترين حالت نقصي در آن به چشم مي خورد. در حقيقت،‌ تعبير درست ترِعبارتِ مقاومت در برابر منطق سرمايه جهاني اين است: بايد كاري كنيم كه خود منطق سرمايه شويم. شعار ما مي توانيم از همين مسئله برمي خيزد. كاري كه فرضا چين كمونيستي كرد. آيا امروزه مي توان چين كمونيست چند دهه پيش را همچنان رژيمي كمونيستي دانست؟ وارد شدن در منطق بازار جهاني، پايبند بودن به قوانين آن، چگونه از چين همچنان يك حكومتِ ارزشي مي سازد؟ البته اگر چين در گرفتن بازار جهاني به خاطر توليد بالا موفق است، يكي از دلايل آن، حميّت مردم چين است. روحيه اي كه كمتر مي توان در ايران سراغ گرفت، به ويژه درحوزه توليد كردن. روياي ايران اسلاميِ فقاهتيِ ولايي كه برجهان سيطره بياندازد، بيشتر به مزاح مي ماند.

پذيرفتن همان منطق جهاني و استفاده از تكنولوژي غربي(ازجمله تكنيك و تجهيزات هاي سركوب) اما با دستكاري در نام آن با عناوين و پسوند و پيشوندهاي اسلامي، جز فريب چه نامي مي تواند داشته باشد؟

مقاومت دربرابر منطق سرمايه، و به دنبال آن يكدست كردن حاكميت و كنار گذاشتن بخشي از خود حاكميت كه اتفاقا سازنده شيعه جمهوري اسلامي بودند، تنها توجيهي براي حل و فصلِ تناقض تاريخي شيعه و متعاقب آن سركوب دروني براي گرفتن منابع اقتصادي از بخش ديگر است.

10) تظاهرات اخير اگرچه نسبت به اعتراضات پيشين گامي رو به جلو بود،‌ اما نشان داد كه بخش اعظم شهرنشين ها همچنان در روند تغيير (چه برسد به تغيير راديكال) ترديد دارد، از آگاهي كاذبي رنج مي برد و حتي با سكوت خود طرف وضع موجود، يعني دلال كاري و فريبكاري را مي گيرد. حتي اگر آن اسلام فقاهتيِ ولايي در كوتاه مدت موفق به سركوب همه جانبه شود، كه چنين برمي آيد، حتي اگر كليه منابع اقتصادي را در جهت منافع شخصي خود به كار گيرد، اما نمي تواند جلوي نيروهاي مولدي كه خود به طور اجتناب ناپذيري مي سازد و بايد بسازد، را بگيرد. در چنين شرايطي كه فاقد وفاق ملي و حميّت است، درست همان كساني كه هميشه وفاداري خود را بارها اعلام كرده اند، و از آنها انتظار نمي رود، به يكباره طبق همان پارادايم فريبكاري، ضربه خود را خواهند زد. ضمن اينكه فرزندان در آينده راه ديگري را پيش مي گيرند. وقاحت سركوب و كشتنن، ترس از كشتن و كشته شدن را از بين مي برد. در اين ميان، بايد ديد اين بورژوازي دربرابر خون ريخته شده بر سنگفرش ها چه رفتاري نشان مي دهد؟

No comments:

Post a Comment